کژال ❤
دارم فکر میکنم در یک سال گذشته چقدر اشتباه بزرگی کردم. فهمیدم اصلا صبور نیستم و عجله کردم.
هزاران بار از کاری که کردم پشیمان شدم و اما هیچ فایدهای نداشت. آخرش که چی؟ وقتی از چشمت افتادم، پشیمانی چه سودی داره.
تو این یک سال میشد صبر کرد، آنقدر صبر کرد که زمانش فرا برسد. چرا من صبر نکردم، میترسیدم، میترسیدم تو رو مال خودشون کنن و این تنها دلیل عجلهٔ من بود.
من فکر میکردم بدون تو میمیرم، درسته که نمردم اما هیچ دل و دماغی هم نمونده. وقتی هیچ راه و هیچ روزنهٔ ارتباطی با تو ندارم و زندهام یعنی میتونستم صبر کنم و همه چیز از راه مرسومش پیش بره.
تو این یک سال روزی نبوده که هزاران بار به یادت نباشم. به قول مولوی:
از خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی
هر جا که بودم تو شادی و غصههام، ته دلم به تو فکر میکردم و جای خالی تو
هر جا که برم برمیگردم پیش تو، مثل یتیمی که به تنها پناهگاهش برمیگرده.
یک سال گذشت و موهام سفیدتر شد، باور کن سفید شدن. افسرده شدم و بعد سیسال به سراغ روانپزشک رفتم.
چند وقتی هر شب صدای تو رو گوش میکنم شبها قبل از خواب؛ همون که تو وبلاگ ویرگول هست.
و در آخر جملهای خوندم در جایی که مناسب حال خود دیدم.
سلام بر دلی که قلبم را، بی هیچ دیداری، سرشار از عشق کرد.