در اولین برخورد با خودم میگم که چقدر این دختره لوسه. واقعا حسی خوبی نداشتم از خوندن حرفی که زده بود. به نظرم خیلی لوس و بی مزه بود.
از سر کنجکاوی به اسمش رو میخونم یه نگهی به پروفایلش میندازم.
تا به حالا باهاش برخورد نکرده بودم، اما مدتها بود دوستش رو میشناختم. از همون روزهای اول دو سال پیش. سئو کار بود و منم علاقهمند به یادگیری سئو. به خاطر همین بود که پیگیرش بودم.
بعد از اون روز که تو تایملاین دیدمش و به نظرم خیلی لوس بود چند روزی گذشته بود و دوباره دیدمش.
این بار دیگه لوس و بیمزه نبود. چقدر حرفهای قشنگی میزد. حس میکردم چقدر میفهممش. حس میکردم ساعتها میتونم بشینم باهاش حرف بزنم و خسته نشم.
احساس کردم خیلی دوستش دارم. تریدم بهش بگم. من همیشه بازنده بود آخه. قبل از این که بهش بگم تو ذهنم باخت رو پذیرفته بودم. اما واقعا دوستش داشتم.
اصلا یه حس معنوی بود که در من به وجود اومده بود. نتیجه کار این شد که گفت ازت خوشم نمیاد. اما واقعا خیلی بیرحم بود. جوری لهم کرد و از صفحه روزگار محوم کرد که شاید خودش ندونه. آخه من مزاحمتی براش نداشتم واقعا. اما با زبون آدمیزاد باهام حرف نزد. درکم نکرد. متوجه نبود واقعا خیلی دوستش دارم.
وگرنه حداقل به این تندی برخورد نمیکرد. چند روزی پیش متوجه شدم احتمالا به دوستش هم یه چیزایی گفته که اونم بلاکم کرده. خندم گرفت واقعا. که چی بشه این کارا؟ اینقدر نفرت پراکنی برای چی؟
من واقعا خیلی دوستش داشتم . اینقدر که با دونستن اسمش در موردش جستجو کردم و بیشتر شناختمش. قطعا تک تک حرفاش برام مهم بود و اگر ازم بدش نمیاومد تمام تلاشم رو میکردم که همیشه درکش کنم و تلاشم رو کنم که خوشحال باشه همیشه.
99 هم به نام کژال ❤ گره خورد. اما نخواست دیگه، دلش به رحم نبود و شمشیر رو از رو بسته بود. چه روزا که بی دلیل گریه کردم و چه شبها که خوابم نبرد.
انشااله که به آرزوهاش برسه و مثل من هیچ وقت دلش به دنبال کسی که اونو نمیخواد نباشه.