قَجَریدُخت ♥️
من واقعا خیلی دوستت داشتم، باور دارم که هیچ کسی رو به اندازه تو دوست ندارم.
گاهی با خودم فکر میکنم که چرا همدلی بین ما انسانها اینقدر کمه.
گاهی به این باور میرسم که دوستداشتن یکطرفه مثل گیر افتادن تو یه باتلاق پر از سیمانه. نمیشه ازش بیرون اومد؛ با گذشت زمان سفت میشه و فقط یه جسم بیجان از آدم میمونه.
گاهی فکر میکنم که خیلی ساده لوحام و توقع زیادی ازت داشتم. اما گاهی بغضام میگیره گرمای اشکهای بیصدامو میفهمم.
اما همیشه برام سواله که چرا دوستداشتن یکطرفه اینقدر بیارزشه؟
گاهی از دنیا سیر میشم و احساس بیارزشی میکنم از اینکه هیچ توجهی بهم نکردی.
گاهی بهت حق میدم. گاهی سوالای بیجوابم دیوونم میکنه.
گاهی به این فکر میکنم که مگر میشه کسی رو دوست داشته باشیم و به فراموش کردنش فکر کنیم. نه، نمیشه.
نمیدونم به این مرحله رسیدی یا نه، اما من واقعا دوستت داشتم و هیچ وقت فراموشت نمیکنم و هیچ وقت به کسی جز تو فکر نمیکنم.
گاهی فکر میکنم کاش نمیذاشتیم معنای دوستداشتن با گذر زمان از اصل وجودی خودش دور بشه. اگر اینچنین نبود مطمعنم اینقدر بیتفاوت نمیشدی و حداقل به احترام دوستداشتن حرفهای کسی که دوستت داشت رو گوش میکردی و اینچنین با تنفر برخورد نمیکردی.
امیدوارم که هیچوقت گرفتار دوستداشتن یکطرفه نشی و اگر برات اتفاق افتاد، حداقل کسی باشه که بهت فرصت بده و به احترام دوستداشتن رفتار انسانی باهات داشته باشه.
♥️